اشك من امشب له فريادم برس
اشك من امشب به فريادم برس
خاطرم با من سر ناسازگاري دارد امشب
امشب اي اشك بفريادم برس
مه پدر هست نه مادر
نه برادر و نه خواهر
و نه يك دوست كه درد دل من دريابد
و من اينجا تك و تنها
منم و ياد دل ازارترين خاطره ها
ياد يك غنچه كه يك روز شكفت
در دل باغچه كوچكم اما پژمرد
ياد يك حلقه ولي
حلقه نه ان حلقه كه بر دست نشيند
ياد ان اشك كه زد حلقه به چشمان من
ان لحظه كه بيرون شدم از زندگي
انكه نشد حلقه بدستش بنشانم
ياد قطره
قطره قطره اشك او
هنگامه غم خوردنش
ياد در روياي خود تا شهر شادي بردنش
و چه بيهوده خيالي
چه تلاش عبثي
عالم كوچك من
بر خلاف همه كوچكي اش
بر خلاف همه بي رنگ وريائي
همه سادگي اش
جا نشد تا دهمش جاي
و چه خاكي
و چه خاكي كه در ان
ديده ام ريختن برگ شقايقها
ديده ام ريختن برگ دو گل
به دو شاخه
كه تماشاگر پرپر شدن يكديگرند
غم هجران نه
غم فاصله ها نه
غم در باغچه بودن
غم محصور خصار لبه باغچه بودن
كه خصاري نه به زيبائي عشق
كه حصاري به دل ازاري بودن
كه حصاري به ذل ازاري ديدن
ديدن قطره اشكي كه چكيد
بر رخ غمزده
دختركي
كه ببين اي ببين
تو دگر تنهائي
مونس عالم تنهائيت از پيش تو رفت
رفت تا دست در اغوش
غم دوري تو
در دل تيره شبها همه شب
بي تو فرياد زند
اشك من امشب به فريادم برس
شنبه 19 اردیبهشت 1388 - 8:30:24 PM